نقطه‌ی خوشبختی آنجاست که با حال خراب و ابروی به هم پیچیده، توی خیابان قدم‌های تندتند برمی‌داری، چشم از تمام جهان برداشته‌ای و ناگهان مادرت از پشت صدات می‌زند. تند برمی‌گردی و می‌بینی اشاره می‌کند به زمین. یک نقطه‌ی کوچک قرمز را نشانت می‌دهد: کفشدوزکه»

گره باز می‌کنی، لبخند روی لب می‌نشانی و خم می‌شوی روی زانوها که به نقطه‌ی قرمز کوچکی که چشم‌هایت را به روش بسته بودی سلام بدهی.



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها