بعد می‌فهمی اشتباه کرده‌ای. اشتباه رفته‌ای. اشتباه گفته‌ای. 
بعد می‌پرسی اشتباه دوست داشته‌ام؟ و می‌دانی که نه. و می‌دانی که اگر از تمام زندگی‌ات یک نقطه‌ی درست بشود بیرون کشید همین عشق است. اگر هنوز نفست بند نیامده، از صدقه‌ سر دستی است که چنگ زدی به دستش. 
فقط رسمش را به جا نیاوردی. گیر کردی یک‌جایی توی ادعاهات. توی عکسی که چسبانده‌ای توی کمد. توی نشانی که آویزان کردی به آونگ ساعت. توی جمله‌ای که نوشتی روی دیوار. 
و می‌فهمی. می‌فهمی که کم بوده‌ای. می‌فهمی که کم گذاشته‌ای. می‌فهمی که کج رفته‌ای. 
بعد می‌فهمی اشتباه کرده‌ای. اشتباه رفته‌ای. اشتباه گفته‌ای. 
اما هنوز، پاکت نامه‌اش را گم نکردی. هنوز هم او کسی است که اول‌بار نامه نوشت به تو. او کسی است که آمد و نفست را برد. او اول آمد. او شروع کرد همه‌ چیز را.
می‌دوی توی خانه. لباست را درست می‌کنی. رژ سرخابی‌ات را می‌زنی که لبخندت را پررنگ‌تر ببیند. خانه را مرتب می‌کنی. خانه‌ی دلت را می‌تکانی. آرام‌آرام قدم به عقب برمی‌داری و جاهایی که از خط بیرون‌زده‌ای را نگاه می‌کنی و با لاک‌ غلط‌گیر مشغول سفیدکردنشان می‌شوی و از نو رنگ می‌زنی به نقاشی‌ات. 
هنوز هم منتظری که برگردد، هنوز هم منتظری که چشمک بزند که شوخی کردم، هنوز هم باور نمی‌کنی که رفته باشد. 
برنمی‌گردد اما. چشم‌هایش را دریغ می‌کند از تو. 
ولی کور خوانده.
این بار تو برمی‌گردی، تو کاغذ را برمی‌داری، تو نامه می‌نویسی، تو رسم دلبری را آغاز می‌کنی. 
این بار همه‌چیز به تو بستگی دارد. 





مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها