سوال وارده: اگه شروع کنم به پست‌گذاشتن مجدد خیلی بی‌ثبات به نظر می‌رسم؟ :| دلم تنگ شده.

-.-.-.-.-.-.-.-.


پیش‌نیاز این پست:

یک |

دو


عکس عزیزان نام‌برده در متن شعر:

کلیک


فایل صوتی: 




دریافت


متن شعر:


خه خه ای دراج معراج الست / دیده بر فرق بلی تاج الست

چون الست عشق بشنیدی به جان / از بلی نفس بیزاری ستان

چون بلی نفس گرداب بلاست / کی شود کار تو در گرداب راست

نفس را همچون خر عیسی بسوز / پس چو عیسی جان شو و جان برفروز

خر بسوز و مرغ جان را کار ساز / تا خوشت روح اله آید پیش باز


مرحبا ای عندلیب باغ عشق / ناله کن خوش خوش ز درد و داغ عشق

خوش بنال از درد دل داوودوار / تا کنندت هر نفس صد جان نثار

حلق داوودی به معنی برگشای / خلق را از لحن خلقت ره نمای

چند پیوندی زره بر نفس شوم / همچو داوود آهن خود کن چو موم

گر شود این آهنت چون موم نرم / تو شوی در عشق چون داوود گرم


خه خه ای طاووس باغ هشت در / سوختی از زخم مار هفت سر

صحبت این مار در خونت فکند / وز بهشت عدن بیرونت فکند

برگرفتت سدره و طوبی ز راه / کردت از سد طبیعت دل سیاه

تا نگردانی هلاک این مار را / کی شوی شایسته این اسرار را

گر خلاصی باشدت زین مار زشت / آدمت با خاص گیرد در بهشت


مرحبا ای خوش تذرو دوربین / چشمهٔ دل غرق بحر نور بین

ای میان چاه ظلمت مانده / مبتلای حبس محنت مانده

خویش را زین چاه ظلمانی برآر / سر ز اوج عرش رحمانی برآر

همچو یوسف بگذر از زندان و چاه / تا شوی در مصر عزت پادشاه

گر چنین ملکی مسلم آیدت / یوسف صدیق همدم آیدت


خه خه ای قمری دمساز آمده / شاد رفته تنگ دل باز آمده

تنگ دل زانی که در خون مانده‌ای / در مضیق حبس ذوالنون مانده‌ای

ای شده سرگشته‌ی ماهی نفس / چند خواهی دید بد خواهی نفس

سر بکن این ماهی بدخواه را / تا توانی سود فرق ماه را

گر بود از ماهی نفست خلاص / مونس یونس شوی در بحر خاص


مرحبا ای فاخته بگشای لحن / تا گهر بر تو فشاند هفت صحن

چون بود طوق وفا در گردنت / زشت باشد بی‌وفایی کردنت

از وجودت تا بود موئی بجای / بی‌وفایت خوان از سر تا به پای

گر درآیی و برون آیی ز خود / سوی معنی راه یابی از خرد

چون خرد سوی معانیت آورد / خضر آب زندگانیت آورد


خه خه ای باز به پرواز آمده / رفته سرکش سرنگون بازآمده

سر مکش چون سرنگونی مانده‌ای / تن بنه چون غرق خونی مانده‌ای

بسته‌ی مردار دنیا آمدی / لاجرم مهجور معنی آمدی

هم ز دنیا هم ز عقبی درگذر / پس کلاه از سر بگیر و درنگر

چون بگردد از دو گیتی رای تو / دست ذوالقرنین آید جای تو

مرحبا ای مرغ زرین، خوش درآی / گرم شو در کار و چون آتش درآی

هر چه پیشت آید از گرمی بسوز / ز آفرینش چشم جان کل بدوز

چون بسوزی هر چه پیش آید ترا / نزل حق هر لحظه بیش آید ترا

چون دلت شد واقف اسرار حق / خویشتن را وقف کن بر کار حق

چون شوی در کار حق مرغ تمام / تو نمانی حق بماند والسلام


مجمعی کردند مرغان جهان / آنچ بودند آشکارا و نهان

جمله گفتند این زمان در دور کار / نیست خالی هیچ شهر از شهریار

چون بود کاقلیم ما را شاه نیست / بیش از این بی شاه بودن راه نیست

یک دگر را شاید ار یاری کنیم / پادشاهی را طلب کاری کنیم

زانک چون کشور بود بی‌پادشاه / نظم و ترتیبی نماند در سپاه

پس همه با جایگاهی آمدند / سر به سر جویای شاهی آمدند


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها