(خورشید و دوستانی که قصد اسپویلشدن فیلم The perks of being a wallflower را ندارند، صفحه را با تمام سرعت ببندند).
مقدمهی یک: من آدم حفظکنی نیستم. اصلاً توی ذاتم نیست. این مدت طولانی هم که داشتم فیلم و سریال میدیدم، به اندازهی صد و هشتاد و نه برابر تمام کتابهای زبانی که خواندهام زبان انگلیسی را فهمیدهام. مزهاش رفته زیر زبانم.
مقدمهی دو: منزوی تعریف متفاوتی با گلدیواری دارد در فرهنگ لغت شخصی من. منزوی میشود مستر ربات مثلاً.
wallflower لغتی است که من اولینبار توی زیرنویس انیمهی بابا لنگدراز دیدمش. توی مجلس رقص، جودی و جولیا و سالی همپای رقص نداشتند و چسبیدهبودند به دیوار. شده بودند بخشی از کاغذدیواری. گلدیواری یعنی این.
نتیجه: The perks of being a wallflower را مزایای منزویبودن ترجمه نکنید. :|
اصل کلام:
بعضی از آدمها، هرکدام به یک دلیلی، هرکدام به یک شکلی، توی جمعها گلدیواریاند. به چشم نمیآیند. تنها میمانند. کسی صدایشان را نمیشنود. کسی حضورشان را نمیفهمد. کسی نمیداند که هستند. کسی دنیای ذهنیشان را نمیشناسد.
هرکدام به خاطر یک چیزی، خودشان را مخفی میکنند. از ترس مسخرهشدن، از ترس فهمیدهنشدن، از ترس اشتباه گرفتهشدن. حتی از ترس شبیه بقیهشدن. آدمهای ساکتی که قصر ذهنی خودشان، دنجترین گوشهی جهان برای آنهاست. گهگاه خسته میشوند از تنهایی. تلاش میکنند برای ورود به یک جمعیت. قدمهای مثبتی برمیدارند؛ اما بعد فرار میکنند بیرون. با تمام قدرت. برمیگردند به جهان قصهها. به کتابها، به فیلمها. به هری پاتر، به ارباب حلقهها، به مرغ مقلد، به جین ایر، به گتسبی بزرگ، به ارمیا، به اٌوه، به یک کوفت و زهرماری خلاصه.
اصلاً یادم نیست چرا نوشتن این متن را شروع کردم. موقعی که این پاراگراف را آغاز کردم، قرار بود ازش یک نتیجهای بگیرم که الان یادم نمیآید چه بوده. خودتان ببینید چیزی پیدا میکنید یا نه.
یک روزهایی بود، که من آن جهانها را برای خودم الگو میکردم. یک روزهایی که فکر میکردم کاش زندگی من مثل یکی از آن قهرمانها باشد. یک روزهایی که خودم را قهرمان ناجی دنیا فرض میکردم و
We Are The Champions گویان فریاد میکشیدم و شعار میدادم. عکس آدمهای بزرگ را میزدم به درودیوار.
در روزهایی به سر میبرم که تکیه دادهام به دیوار. میدانم همپای رقصی ندارم. میدانم حوصلهی دعوتکردن از کسی را ندارم و پذیرفتهام که قرار است مهمانی را ترک کنم، بدون اینکه کسی مرا شناخته باشد و توی دنیای تنهای دیواریام، آرامش را مزه میکنم.
میدانم که قرار است بنشینم گوشهی خانه، کتابهایم را بخوانم، گهگاه که دوستانم برمیگردند به شهرم به ملاقاتشان بروم و توی تونل فریاد بکشم.
+گلدیواریها انواع مختلف دارند. همهشان مثل من رضا به داده نداده وز جبین گره نمیگشایند. من خلم. یاد نگیرید. ضمناً، این اثر جانبی مطلق این فیلم و کتاب نیست. اثر جانبی این فیلم و کتاب بر من است. شما اگر ببینید خیلی هم شور زندگی و انرژی مبارزه بگیرید بلکه.
The Perks Of Being a Wallflower
پ.ن: بعد از ماهها یک متن متراکم، درهم، طولانی، عجیب و غریب و معلوم نیست قراره به چی برسنده نوشتم و نمیدونم چه حسی دارم. این دقیقاً همون چیزیه که بعد دیدن فیلم تو قلبم پخش شد.
درباره این سایت