وَ إِنْ کَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِی وَ لَمْ یُدْنِنِی مِنْکَ عَمَلِی فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی‏
اگر من یک وقتی مردم و آمدم پیش تو، در حالی که توی کوله‌ام هیچ‌چیز نیست، بهت می‌گویم. پیش تو اعتراف می‌کنم. 


إِلَهِی قَدْ جُرْتُ عَلَى نَفْسِی فِی النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَیْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا
که من بد بلایی سر خودم آوردم. من بد جوری کم گذاشتم. خراب کردم. خودم را بدبخت کردم و بدبخت‌ترین می‌شوم اگر یک‌وقتی تو مرا نبخشی. 


إِلَهِی لَمْ یَزَلْ بِرُّکَ عَلَیَّ أَیَّامَ حَیَاتِی فَلاَ تَقْطَعْ بِرَّکَ عَنِّی فِی مَمَاتِی‏
که من آن همه وقت که زندگی کردم، همه‌اش زیر سایه‌ی تو بودم. تو آن‌همه به من مهربانی کردی. آن‌همه مرا به آغوش کشیدی. به من زندگی بخشیدی. به من همه‌ی چیزی که داشتم را بخشیدی. حالا که آمده‌ام پیش تو، دلت می‌آید دست نوازشت را از سرم برداری؟


إِلَهِی کَیْفَ آیَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ لِی بَعْدَ مَمَاتِی وَ أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِی (تُولِنِی) إِلاَّ الْجَمِیلَ فِی حَیَاتِی‏
آخر من که عادت ندارم به اخم تو. عادت ندارم که نبخشی. عادت ندارم که از دست‌های تو دور باشم. عادت ندارم که نگاهم نکنی. چطور زندگی کنم بدون نگاه تو؟ بدون لبخند تو؟ 


إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ عُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِکَ عَلَى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ‏
ببین خدا، قبول دارم که من هرکاری می‌کردم نصفه نیمه بود. قبول دارم که من همیشه مهربان نبودم. قبول دارم که من همیشه آن کاری را نکردم که باید. ولی ببین، من منم. یک دانه نخودِ کوچک. بازوهای من هرچقدر هم که وزنه بزنم، آنقدری قوی نمی‌شود که از پس همه‌چیز بربیاید. ولی تو که من نیستی. تو، تویی. خدایی تو. خدای کهکشان و اقیانوس. خدای من. خدای آدم‌ها. خدای هرچه قدرت و نوازش. خدای تمام هنرها. خدای تمام شعرها. تو می‌توانی همه را ببخشی آنقدر که برسند به ستاره‌ها.
خدایا، ببخشید. خیلی ببخشید. دوستت دارم. باور کن. ببخشید. 
بخشیدی؟
قول؟
قول.
 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها