گام آخر
حالا، پشیمان و درمانده، تکیه زدهای به دیوار روبهرو. حالا، بعد از اینکه یک بار رفتی طرف جادهی دیگر و دیدی که انتهایش چه درهای بوده، دیگر یقین داری. دیگر میدانی که راهی به جز او نیست. که محکومی به عاشقش بودن. که دیگر هرگز، هرگز، هرگز، به هیچ قیمتی دستت را از دستش بیرون نمیکشی. راهت را از او جدا نمیکنی. دیگر کبوترِ جلدش شدهای.
میایستی. یک بار دیگر، برای بار آخر میروی پشت در و شروع میکنی به حرفزدن. حرفزدن نه. التماسکردن.
میگویی عیبی ندارد اگر دیگر نمیخواهی مرا ببینی. عیبی ندارد اگر دیگر نمیگذاری صدایت را بشنوم. عیبی ندارد اگر دیگر قرار است هیچوقت توی شبنشینیهایت نباشم. عیبی ندارد.
فقط بگذار یک گوشه بنشینم، یک گوشهی خیلی دور، توی سایه، و از این به بعد فقط از تو بگویم. از تو بنویسم. از تو بشنوم.
فقط بگذار من بتوانم عاشقیات کنم. فقط بگذار باشم. باشم و دور دور از تو، یک جوری که اصلاً چشمت به ریخت نحسم نیفتد، فقط به یادت باشم.
راه میافتی که بروی. دو قدم دورنشده، دوباره برمیگردی. سرت را میچسبانی به در، آرام زمزمه میکنی: من کوچکم. من که زورم به تو نمیرسد. من که نمیتوانم بمب بیندازم و این در را بشکنم. من که نمیتوانم از تو چیزی بگیرم، چیزی بخواهم. ولی راستش را بخواهی، من نقطه ضعفت را بلدم. دانستن نقطه ضعف یک نفر، داشتن بزرگترین سلاح در برابر اوست. هاه؟ من اسلحهی محکمی در این جدال دارم. من میدانم که تو طاقت نداری اشکهای من را ببینی. اشکهایم را جمع میکنم، گلوله میکنم و میفرستم جلو. بعد همان قطرههای کوچک، راه را میشکافند، از سوراخ در میگذرند و میآیند پیش تو و حرف مرا به تو میگویند. و بعد تو دلت نرم میشود. بعد تو دوباره بغلم میکنی. من میدانم. من میشناسمت.»
دوباره برمیگردی و میروی. صدای چرخیدن دستگیرهی در از آن سو میآید.
یا اِلهى وَ سَیِّدى وَ مَوْلاىَ وَ مالِکَ رِقّى
سرورم؟
یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتى
تویی که فرمان زندگی من را در دست گرفتهای
یا عَلیماً بِضُرّى وَ مَسْکَنَتى
تویی که بهتر از هرکسی میدانی چقدر بیچاره و تنهام
یا خَبیراً بِفَقْرى وَ فاقَتى
تویی که بهتر از همه میدانی من چقدر دست خالیام
یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ
عزیز دلم.
اَسْئَلُکَ بِحَقِّکَ وَ قُدْسِکَ وَ اَعْظَمِ صِفاتِکَ وَ اَسْماَّئِکَ
تو را به بودنت قسم
اَنْ تَجْعَلَ اَوْقاتى مِنَ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَةً وَ بِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَةً
که بگذاری من شب و روز، فقط از تو شعر بخوانم و فقط برای تو قلم بزنم و همهاش یک کاری کنم که تو را خوشحال کند.
وَ اَعْمالى عِنْدَکَ مَقْبُولَةً
بعد تو بابت همهی آن کارها یک برچسب آفرین توی دفترم بزنی.
حَتّى تَکُونَ اَعْمالى وَ اَوْرادى کُلُّها وِرْداً واحِداً وَ حالى فى خِدْمَتِکَ سَرْمَداً
تا کی؟ تا کی قرار است این جنون و گوشهنشینی را ادامه بدهم؟ تا وقتی که از دهنم کلمهای بیرون نیاید مگر عشق تو، تا وقتی که کاری نکنم مگر به نام تو، تا وقتی خوش نباشم مگر فقط برای تو.
یا سَیِّدى یا مَنْ عَلَیْهِ مُعَوَّلى یا مَنْ اِلَیْهِ شَکَوْتُ اَحْوالى
تو تنها کسی هستی که وقتی قرار است غر بزنم میروم سمتش، چون تنها کسی هستی که میتوانم به او تکیه کنم.
یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ
فقط تو
پس یک کاری کن.
قَوِّ عَلى خِدْمَتِکَ جَوارِحى
زور بازو بده تا بتوانم نوکریات را کنم.
وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزیمَةِ جَوانِحى
دلم را در تمام طول راه قرص نگه دار.
وَ هَبْ لِىَ الْجِدَّ فى خَشْیَتِکَ وَالدَّوامَ فِى الاِْتِّصالِ بِخِدْمَتِکَ
یک جوری که همیشه، همیشه، همیشه نوکرت باشم. که فراموش نکنم. که حواسم پرت نشود.
حَتّى اَسْرَحَ اِلَیْکَ فى مَیادینِ السّابِقینَ
تا کی؟ تا وقتی برسم به آنها که عبد تو شدهاند. عبد واقعیات. همانها که به برکت بندگی تو، سروری یافتهاند.
وَ أُسْرِعَ اِلَیْکَ فِى الْبارِزینَ
تا کی؟ تا وقتی با نفر اول مسابقهی دو همزمان از خط عبور کنم.
أَشْتاقَ اِلى قُرْبِکَ فِى الْمُشْتاقینَ
تا کی؟ تا وقتی کنار دیوانگانت دیوانگی کنم.
وَ أَدْنُوَ مِنْکَ دُنُوَّ الْمُخْلِصینَ
تا کی؟ تا وقتی مثل آنها که خودشان را از هرچه جز تو پیراستهاند، تمیز شوم.
وَ اَخافَکَ مَخافَةَ الْمُوقِنینَ
تا کی؟ تا وقتی مثل آنها که بزرگیات را فهمیدهاند، همیشه بدانم زیر سایهات هستم.
وَ اَجْتَمِعَ فى جِوارِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ
تا کی؟ تا وقتی اسمم برود توی لیست آدم خوبهایت.
اَللّهُمَّ وَ مَنْ اَرادَنى بِسُوَّءٍ فَاَرِدْهُ وَ مَنْ کادَنى فَکِدْهُ
خدا جانم؟ اگر توی راهم، کسی خواست اذیتم کند، خودت بزن توی گوشش.
وَاجْعَلْنى مِنْ اَحْسَنِ عَبیدِکَ نَصیباً عِنْدَکَ وَ اَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْکَ وَ اَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَیْکَ
نه اینکه فقط دشمن نداشته باشم ها. یک دوست خوب، یک نفر که همراهم باشد، یک نفر که شبیه تو باشد، یک نفر که به تو زلف گره زده باشد، یک نفر از مشتیها و لوتیهایت را هم همسفرم کن.
فَاِنَّهُ لا یُنالُ ذلِکَ اِلاّ بِفَضْلِکَ
پیداکردن همچه آدمی فقط از خودت برمیآید.
وَ جُدْلى بِجُودِکَ وَاعْطِفْ عَلَىَّ بِمَجْدِکَ
دست نوازش به سرم بکش.
وَاحْفَظْنى بِرَحْمَتِکَ
مرا بگیر زیر بال و پرت.
وَاجْعَلْ لِسانى بِذِکْرِکَ لَهِجاً
زبانم را شاعر کویت کن.
وَ قَلْبى بِحُبِّکَ مُتَیَّماً
قلبم را از عشقت پر کن.
مُنَّ عَلَىَّ بِحُسْنِ اِجابَتِکَ وَ اَقِلْنى عَثْرَتى وَاغْفِرْ زَلَّتى
بر من منت بگذار. این خواستههایم را قبول کن عزیزم. بیخیال شو، فراموش کن هر کاری که قبل از این کرده بودم و دلت را شکسته بود.
فَاِنَّکَ قَضَیْتَ عَلى عِبادِکَ بِعِبادَتِکَ وَ اَمَرْتَهُمْ بِدُعاَّئِکَ وَ ضَمِنْتَ لَهُمُ الإِجابَةَ
مگر خودت نگفته بودی اگر چیزی خواسته بیایم سراغ تو؟
فَاِلَیْکَ یا رَبِّ نَصَبْتُ وَجْهى
حالا آمدهام سراغ تو.
وَ اِلَیْکَ یا رَبِّ مَدَدْتُ یَدى
دست گداییام را آوردهام پیش تو.
فَبِعِزَّتِکَ اسْتَجِبْ لى دُعاَّئى وَ بَلِّغْنى مُناىَ وَ لا تَقْطَعْ مِنْ فَضْلِکَ رَجاَّئى وَاکْفِنى شَرَّ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ مِنْ اَعْدآئى
تو را به خدا، تو را به خدا، در را باز کن. هی دارند از اینطرف و آنطرف من را میکشند. هی مرا میزنند. هی میگویند ولت کنم. هی میگویند بگذر. هی میگویند تو در را باز نخواهی کرد. هی. باز کن. باز کن در را.
یا سَریعَ الرِّضا
تو که با یک کار کوچولویی که من میکردم قند توی دلت آب میشد.
اِغْفِرْ لِمَنْ لا یَمْلِکُ اِلّا الدُّعاَّءَ فَاِنَّکَ فَعّالٌ لِما تَشاَّءُ
من بیچاره هیچ راهی به جز صدازدن تو ندارم. هیچکس را ندارم که شفیعم بشود. هیچ ضامنی ندارم. ولی تو اگر بخواهی میشود. از تو اگر بخواهم، و تو اگر بخواهی، حتماً هر معجزهای رخ میدهد.
یا مَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفاَّءٌ وَ طاعَتُهُ غِنىً
ای سرچشمهی نفسهای مسیحا.
اِرْحَمْ مَنْ رَأسُ مالِهِ الرَّجاَّءُ وَ سِلاحُهُ الْبُکاَّءُ
رحم کن به منی که هیچچی ندارم که هزینهی زندگیام را بدهد، جز امیدم به تو. رحم کنی به منی که هیچچی ندارم با آن از خودم دفاع کنم، جز اشکهایم برای تو.
یا سابِغَ النِّعَمِ یا دافِعَ النِّقَمِ یا نُورَ الْمُسْتَوْحِشینَ فِى الْظُّلَمِ یَا عالِماً لا یُعَلَّمُ
ای که اسمت در رفته به مهر، ای که چراغ هر گمشدهای
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
من دارم میروم. دیگر دارم واقعاً میروم.
وَافْعَلْ بى مَا اَنْتَ أَهْلُهُ
ولی ببین. تو قرار نیست با من مقابله به مثل کنی. تو خدایی، خدا! تو باید مثل خودت باشی. اندازهی ارزش من با من رفتار نکن، اندازهی بزرگی خودت ببخش.
وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ وَالْأَئِمَّةِ الْمَیامینَ مِنْ الِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلیماً کَثیراً
به بچهها سلام مخصوص برسان.
من رفتم.
ناگهان صدای چرخیدن دستگیرهی در میآید.
پ.ن: تموم.
پ.ن: کامنتهای این پست رو جواب نخواهم داد. ولی کاش حرف بزنید. نیاز دارم که بشنوم.
پ.ن: گم شدم ناگهان.
پ.ن: هیچچیزش رو من ننوشتم انگار.
پ.ن: ترسیدهام.
پ.ن: .
درباره این سایت