قبل‌نوشت: عذر می‌خوام که پاسخ کامنت‌ها هربار یک‌هفته طول می‌کشه. چون ایام امتحاناته و من اصلاً به هیچ علتی پای لپ‌تاپ نمیام مگر رزقِ این پنجشنبه شب‌ها. این یکی دوهفته اینجوریه. بعدش بچه‌ی خوبی می‌شم. :)



گام سوم

هفته‌ی اول، یک بچه‌ی یتیم بی‌نوا بودید که بعد از سال‌ها گم‌گشتگی، آدرس مهربان‌ترین بابای جهان را پیدا کرده و رفته دم در خانه‌اش. در را زده و قربان صدقه می‌رود. هفته‌ی دوم، با یک لبخند بزرگ شما را پذیرفت و وقتی با خجالت زل زدید به زمین، که پاهای گل‌تان لکه‌دار کرده، سپرد که ببرندتان حمام. سال‌ها ول‌گردی توی خیابان‌ها، یک عالمه چرک و دود و سیاهی نشانده بود روی تنتان. لباس‌هایتان پاره‌پاره بود. موهایتان ژولیده بود. بعد با یک حمام کوچک، تمام لکه‌های تنتان را برد. لباس‌های نو و تمیز تنتان کرد، عطر خوش‌بو به تنتان زد و گفت که دیگر حتی یادش نمی‌آید قبل‌تر چقدر چرک بوده‌اید. 
حالا شما معذب نشسته‌اید یک گوشه. نگاهتان یواشکی می‌چرخد دور و بر. نابلدید چون. تازه‌کارید چون. 
اینجا وقتی است که باید کار را به خودش بسپارید. بگویید: من بلد نیستم باید چی بگم. من بلد نیستم باید چی کار کنم. می‌شه خودت یه کاری کنی من درست و حسابی بشم؟ بیام بی‌خجالت، اون بالا، پیش تو بشینم؟ من بلد نیستم باید چطوری رفتار کنم توی این خونه‌ی بزرگ اعیونی. می‌شه راه رو خودت نشونم بدی؟»
چون شما یک عمر تنها، توی خیابان‌ها، توی شلوغی، توی کثیفی زندگی کرده‌اید. یک عمر جیبتان خالی بوده، یک عمر دستتان سیاه بوده، یک عمر بدون فکر هزار تا کار ناجور کرده‌اید. اما حالا. حالا توی بهترین خانه‌ی جهان مسکن دارید. حالا بهترین بابای جهان پدرتان است. حالا شما جودی ابوتِ مهربان‌ترین بابا لنگ‌درازِ دنیایید و تا یکی دو سالِ اولِ دانشکده باید کم‌کم یاد بگیرید چطور یک آدم بزرگ مستقلِ م باشید. 


اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَ کُلَّ خَطِیئَةٍ أَخْطَأْتُهَا
خدایا، هرچه گناه تا به حال کرده‌ام را ببخش، هرچه اشتباه تا به حال کرده‌ام را فراموش کن، هرچه تاریکی به تنم نشسته را بشور. تمیزم کن.

اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِذِکْرِکَ
من زنگِ درِ خانه‌ات را زدم و به تو پناه آوردم. اسمِ تو را آوردم، صدایت زدم، تا بیایم بنشینم کنارت. نزدیک خودت.

وَ أَسْتَشْفِعُ بِکَ إِلَى نَفْسِکَ‏
راستش من هیچ‌کس را ندارم که ضامنم بشود. هیچ‌کس. اما حالا که آمده‌ام پیش تو، خودت ضامنم می‌شوی؟ خودت شفاعت کن که مرا بپذیری. خب؟

وَ أَسْأَلُکَ بِجُودِکَ أَنْ تُدْنِیَنِی مِنْ قُرْبِکَ
من که توی این خانه تازه‌واردم. بلد نیستم چطور برسم پیش تو. ولی تو خدای بخششی. تو تا به حال هزارنفر را به این راه کشانده‌ای. به مهرت قسم، مرا بنشان روی صندلیِ کنار دستی‌ات.

وَ أَنْ تُوزِعَنِی شُکْرَکَ وَ أَنْ تُلْهِمَنِی ذِکْرَکَ
حالا بهم می‌گویی چطور باید ازت تشکر کنم؟ من که آداب معاشرت بلد نیستم. تو یادم بده، چطور بگویم ممنون. بابت همه چیز. بگو چطور صدایت بزنم. خودت دست بگذار روی قلبم، تا ضربان قلبم یادت را در خودش ضبط کند.

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ سُؤَالَ خَاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خَاشِعٍ‏
سرم پایین است، دستم بالا. نگاهم حتی بالا نمی‌آید که به چشمت بدوزمش. من که هیچی ندارم در برابر تو. من که هیچی نیستم در برابر تو. هرچیزی که حالا می‌خواهم را با هزارتا خجالت به زبان می‌آوردم.

أَنْ تُسَامِحَنِی وَ تَرْحَمَنِی
با من مدارا می‌کنی؟ می‌شود که به من سخت نگیری؟ من خنگم، من نابلدم. مهربان صدایم بزن. من زود می‌ترسم ها. هر صدای بلندی قلبم را از جا می‌پراند. با همان صدای همیشه مهربانت با من حرف بزن. قبول؟

وَ تَجْعَلَنِی بِقِسْمِکَ رَاضِیاً قَانِعاً وَ فِی جَمِیعِ الْأَحْوَالِ مُتَوَاضِعاً
فکر نکنی پررو شده‌ام و هی چیز جدید می‌خواهم ها. نه. ولی برای اینکه پررو نشوم هم خودت باید دست به کار شوی. یک کاری کن که من به این همه چیزی که بهم داده‌ای راضی باشم. که هی پیِ خرت و پرت‌های بزرگتر و براق‌تر نگردم. یک کاری کن که من همیشه بدانم، همه‌ی این‌ها را تو به من داده‌ای و من قبل از تو آواره بودم فقط. چون هرچه تو داده‌ای، حتماً همان بهترین است که من می‌توانستم داشته باشم. ببین. من را کبوترِ جلدِ خودت کن. 

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها